زائو

مسعود رضايي خليق
masoudrkh@yahoo.com

زائو

همه با سرهاشان روي آسمان ايستاده اند و هاي هاي گريه مي كنند ، از زير دستمال به دو پرستاري كه روي سرشان در هوا مي لغزند نگاه مي كنند ، بعضي هم به من .
اينطور كه سرازيرم كرده اند تمام زندگي ام را وارونه مي بينم . سرم ورم كرده در تعجبم از پرستاري كه حواسش به زمين پرت نشده و در هوا سر مي خورد ولي از ترس زمين خوردنم ، دست ديگرش را نزديك افتادنم نگهداشته است . صداي گريه دارد بلند تر مي شود و من رنگ سياه لباس آدمهايي را كه گويا دور چيزي حلقه زده اند تشخيص مي دهم . جمعيت شكافته مي شود و من به همراه دو پرستار به وسط حلقه يعني زني كه شبيه مادر پيرم ، جوان است نزديك مي شوم . يك نفر دارد براي چند نفري كه به او گوش مي دهند حرف مي زند . نطفه ات را در گور بستيم و از ترشحاتي كه از سلولهاي پوسيده ات داخل كفن جمع شد بستري براي رشدت فراهم آورديم . پرستار با دست ضربه اي به پشتم زد . من گريه كردم و به ياد پدر و مادرم افتادم وقتي كه گريان با بيل گورم را شكافتند و دستم را گرفتند و مرا با خود به خانه بردند و من هرگز علت آن گريه و گريه ي حالاي خودم نفهميدم . پرستارها كنار مادرم روي زمين نشستند . يكي از آنها سعي كرد مادرم را كه از شدت درد به خود مي پيچيد آرام كند . زنها نزديكتر آمدند و مردها دور شدند . مادرم را ديدم كه از حال رفت . زنها لباس سياه رنگ گشادي را تن مادرم كردند و او را كه شكمش برآمده بود و گريه مي كرد با خود بردند .

20/11/80
لاهيجان
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30576< 3


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي